امیر پرهام امیر پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

ʚϊɞ ღ ʚϊɞ امیر پرهام و پرنیا ʚϊɞ ღ ʚϊɞ

16- تولد دختر همکار بابای پرهام عسلی

جمعه 19/8/91 تولد پرنیان جون بود . البته من توی جشن نبودم ولی عکساشو گرفتم تا توی وبلاگ بزارم . امیر پرهام -پرنیان -امیرعلی -رها - بچه های همکارهای بابایی نور توی چشاشون افتاده امروز امیر پرهام ، سیم شارژ موبایل باباشو برداشته بود و روی مبل رفته بود که دیدمش بطرف پریز برق می بره . پسر باهوش من . با مادر جون نهار می خوردم و پرهام هم بغلم بود . بهش ماست می دادم . آخه خیلی دوست داره . گاهی که دیر می شد می گفت : من من من . منهم باهاش تکرار می کردم و قهقه می زد و تکرار می کرد . امیر پرهام، گل زیاد دوست داره . مادر جون بهش یاد داده که بگه گل . پرهام هم لباشو غنچه می کنه و می گه : گل . به باباش می گم اینو ...
30 آبان 1391

14- عروسی خالهء پرهام جون و تولد ده ماهگی

دیشب عروسی خاله پرهام کوچولو بود . عزیز دل من ، خیلی پسر اجتماعی و جنبه داریه . خوابش می آومد و توی بغل من کمی خوابید . سر و صدا زیاد بود و زود هم بیدار شد . خوابشو سیر نکرده بود ولی می خندید و با دوقولو ها هم کمی بازی کرد . جمع و مهمانی رو دوست داره و اصلا بد قلقی نکرد . خیلی به چشم می اومد . هر بار هم بغل یکی بود . این اولین جشن عروسی ای بود که پرهام کوچولو شرکت کرده بود . امیدوارم عروسی خودش بشه و عروسی بچه ها و نوه هاش رو هم بگیره . دیشب همه به بابا و مامانش می گفتند عروسی پرهام جون باشه . گفتم تصورش رو بکنید که بابایی پدر داماد شده و اینجا ایستاده تا پرهام با عروسش بیاد . حتی تصورش هم لذت داره . به امید اون روز سه روز پیش ...
20 آبان 1391

15- دختر دوست عمه امیر پرهام جون

این عکس دوست امیر پرهام عزیز ، آنیکا جون هستش . سه ماه از امیر پرهام بزرگتره و فقط یکبار توی سه ماهگی همدیگرو دیدند ولی خیلی حالتها و حرکتهاشون شبیه هم بود مثل شصت خوردن و گریه کردن و ... بقیه اش یادم نمی آد ولی یادمه می گفتیم چقدر تفاهم دارند مامانش اگه تو یادت می آد بگو تا بنویسم این عکس رو می زارم ؛اگه مامان جون آنیکا خوشت نیومد بگو حذفش می کنم(جرات داری بگو خوشت نیومده ) این عکسا رو همین الان دیدم (با ایمیل) شنبه 20/8/91     ...
20 آبان 1391

10- هدیه مامان خانم برای امیر پرهام عزیز

پریشب به خانه مامان خانم (مادربزرگم) رفتم . دائی احسان من ، یه خرس عروسکی صورتی و یه جعبه کادو شده ، آورد و به من داد و گفت اینها رو برای پرهام گرفتیم : برای روز کودک و دندان درآوردنش . مامان خانم هم گفت : جند بار می خواستیم به خانه شما بیاییم ولی نشد . گفتم خودتون باید بیائید و بهش بدهید . مامان خانم را سوار ماشین کردم و آوردم . جعبه کادو شده یه ماشین بود که راه می رفت و آهنگ می زد و درهاش باز می شد . عکسش رو می زارم اینجا . دست مامان خانم بابت پولش و دائی احسان بابت سلیقه و خریدش درد نکنه .         ...
5 آبان 1391
1